باز
باران با ترانه ..می خورد بر بام خانه.. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل
دیوانه ات کو؟روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟... ...یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟خاطرات خوب و رنگین در پس آن
کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟* * *کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای
امروزیاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد* * *باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر ۱۳۹۱ ساعت 17:45 توسط مجتبی
|
یادت باشد دلت که شکست ، سرت را بگیری بالا تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش حواست باشد ؛ دل شکسته ، گوشههایش تیز است.
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین، مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود... صبور باش و ساکت ...
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:28 توسط مجتبی
|
هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز … با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس … مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی..
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:16 توسط مجتبی
|
سلام خدمت شما بینندگان گرامی... از این که به وبلاگ من سر زدید ممنونم! خوشحال میشم نظراتونو در باره وبلاگم و مطالبش بدونم... ______________________________